روایت آتنا فرقدیانی از هتک حرمت در زندان اوین
جرس- آتنا فرقدانی، نقاش و فعال حقوق کودک است که چندی پیش به خاطر طراحیهایش و دیدار با خانوادههای زندانیان سیاسی و خانوادههای شهدای سال ۸۸ بازداشت شد.
او دو ماه در بند دو الف سپاه نگهداری شد و طی این مدت تحت فشارهای روحی قرار داشت. علی رغم اتمام بازجوییهای طاقت فرسای یکماه و نیمه اما از آزادی او ممانعت به عمل آمد، موضوعی که باعث شد آتنا فرقدانی دست به اعتصاب غذا بزند. او بعد از وخامت وضع جسمیاش به دستور قاضی صلواتی او با قرار وثیقه بسیار سنگین تا برگزاری دادگاه از زندان آزاد شد.
آتنا فرقدانی که از نخبگان و استعداهای درخشان دانشگاه الزهرا است تنها بخاطر کشیدن طرحی از نمایندگان مجلس از ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد منع شد. اگرچه موضوع حذف از دانشگاه ضربهای بزرگ برای او بود اما انگیزه وی از مصاحبه با « جرس » نه برای محرومیت از تحصیل، بلکه به دلیل اتفاقاتی است که در بند دو الف بر زندانیان میرود است. او هنوز شبها کابوس دوربینهای نصب شده در حمام و دستشویی و هتک حرمتش را با خود دارد و در حین مصاحبه بارها نفساش گرفت و با صدای بریده بریده احساسش را شرح میداد.
متن کامل گفتگو را بخوانید:
خانم فرقدانی، پیش از اینکه در خصوص بازداشت و بازجوییها صحبت کنید٬ لطفا بفرمایید به چه دلیل حاضر به این مصاحبه شدید؟
برای شرح آنچه در مدت بازداشت بر سرم آمده تردید داشتم اما وقتی با برخی از بزرگان مشورت کردم٬ گفتند اگر این مسائل گفته شود و اطلاع رسانی شود در مورد زندانیان دیگر بیشتر حواسشان را جمع میکنند. البته امیدوارم زندانی سیاسی نداشته باشیم اما حالا که داریم حداقل باید با آنها برخورد بد نشود. در واقع میخواهم آنچه بر سر من اتفاق افتاد دیگر بر سر هیچ زندانی دیگری نیاید. البته بازجوها میگفتند دیدی اینکه میگویند شکنجه در زندان است دروغ است، به آنها جواب دادم که درست است٬ از ضرب و شتم و شکنجه جسمی الان برای من خبری نیست اما اینکه الان راحت دارید من را بازجویی میکنید و سایهای که من و امثال من امروز در زیر آن نشستیم، به خاطر دستان کسانی مانند «هدی صابر»ها و «ستار بهشتی»هاست که روزی درختی برایمان کاشتند. اگر آن اتفاقات افشاء نشده بود من الان راحت اینجا نمینشستم که سران کشور را نقد کنم.
کمی به عقب برگردیم و در مورد نحوه بازداشتتان برایمان بگویید؟
من به دلیل آسیب دیدگی دست در بیمارستان بودم. وقتی داشتم با مادرم به خانه برمیگشتم٬ جلوی در خانه دیدم یک پژو با شیشههای دودی و چند موتور و ماشین ایستاده بودند. البته به دلیل حضور در مراسم شهدا و عکسهایی که میگرفتیم و روی فیس بوک میگذاشتیم بچهها میگفتند زیر نظر هستیم و احتمال میدادیم که بازداشتمان کنند. خلاصه جلوی در آسانسور چند مرد هیلکی آمدند و گفتند: « خانم فرقدانی شمایید؟ تشریف ببرید بالا»، وقتی پرسیدم شما؟ کارتاش را درآورد و از اطلاعات بود. وقتی بالا رفتیم دیدم چند نفر در حال تفتیش خانه هستند یعنی به غیر از آنهایی که پایین بودند دوازده مامور در خانه بودند و تمام خانه را زیر و رو کردند، حتی سقف کاذبهای بالا را بازرسی میکردند مثل اینکه زلزله آمده باشد... همان جا هم گفتم با تروریست هم اینطور برخورد نمیکنند. خیلی وسائل یعنی کیسه کیسه را از منزل ما بردند کتابهای احمد شاملو، سید مهدی موسوی و گوشی و تبلت را بردند اما تبلت و گوشی را در لیست توقیف نیاوردند و زمانی هم که پدرم رفته بود وسائل را بگیرد چون اینها در لیست نبوده، نداده بودند.
خانوادهام در تمام مدت بازرسی هیچ چیز نگفتند و به قول ماموران٬ همکاری میکردند. در طول مدت بازداشت هم که ملاقات نداشتم خانواده خیلی نگران بودند اما مدام به آنها میگفتند دخترتان دو سه روز دیگر خانه است. حتی روزی که داشتند مرا با خود میبردند، مادرم قرآن بالا سرم گرفت یکی از ماموران گفت مگر دخترت را دارند جبهه میبرند، مادرم هم جواب داد این هم خودش یک نوع جبهه هست و یکی دیگر از ماموران گفت دخترتان دوازده شب خانه هست اما همانجا به مادرم گفتم به این حرفها امید نبندد. متاسفانه به دلیل همین وعدهها٬ خانوادهام سکوت کردند.
بعد از تفتیش منزل٬ همان زمان بازداشتتان کردند؟
بله، سوار ماشینم کردند و بعد از چند دقیقه یک چشم بند به چشمم زدند وقتی سرم را بالا کردم از زیر چشم بند نگاه کردم پل مربوط به اوین را دیدم و کمی خیالم راحت شد که حداقل من را اوین میبرند، بعد از چند روز متوجه شدم که در بند دو الف نگهداری میشوم.
بازجوییها به چه شکلی بود؟
روزی ۹ ساعت بازجویی داشتم، یعنی از ۹ صبح تا ۲ بعداز ظهر بازجویی میشدم و ساعت ۲ تا ۳ ناهار میدادند. دوباره از ساعت۳بعدازظهر تا ۷ و ۸ شب بازجویی میشدم، حتی روزهای جمعه هم این بازجوییها ادامه داشت و بازجو میگفت که او از زن و بچهاش میزند و برای بازجویی میآید! من هم میگفتم کارتان هست و پولش را میگیرید. خلاصه یکماه و نیم به همین شکل بازجوییهای سخت ادامه داشت.
بازجوییها حول چه موضوعاتی بود؟
اول از صفحهی فیسبوکم شروع کردند و اولین برگهای که جلو من گذاشتند طرحی بود که از نمایندگان مجلس کشیده بودم. بعد در مورد نمایشگاهی که برگزار کردم و آمار شرکت کنندگان میپرسیدند. موضوعی هم که خیلی برایشان اهمیت داشت این بود که چرا این همه با خانواده شهدای ۸۸ و زندانیان سیاسی از جمله بهائیان ارتباط دارم و هر مراسمی که بعد از حوادث ۸۸ شرکت کرده بودم را میگفتند و میپرسیدند «قبل، حین و بعد» مراسم را توضیح بدهم یا حتی از مراسم تولد شهید «مصطفی کریم بیگی» میپرسیدند و همچنین میگفتند با سازمان مجاهدین خلق ارتباط دارم در صورتیکه هیچ ارتباطی با سازمان مجاهدین خلق نداشتیم و اصلا قبولشان نداشتیم و اگر هم اعتراض به اعدام میکردیم و یکسری دیوارنویسی در این زمینه داشتیم به خود اعدام اعتراض داشتیم. در مورد محتوای نقاشیهایم میپرسیدند. حتی یکی از آنها را در صفحه فیس بوکم هم گذاشته بودم و وزارت ارشاد هم خریده بود اما میگفتند در این طرح توهین به حجاب شده است در حالی که وزارت ارشاد آن را خریده بود.
در مورد فعالیتهایی که مربوط به حقوق کودکان کار بود حساسیتی نداشتند؟
اتفاقا همین فعالیت را مثبت میدانستند و میگفتند چرا فقط به همان فعالیتها ادامه نمیدهم اما در اخباری که بعد از بازداشت منتشر شده به عنوان فعال حقوق کودک زده شد و برای همین من در صفحه فیس بوکم نوشتم که مردم از فعالیت در مورد حقوق کودکان نترسند و فکر نکنند اگر فعالیتی در این زمینه انجام دهند بازداشت میشوند.
یعنی فعالیتی در مورد کودکان کار نداشتید؟
چرا، اما اتهام من آن نبود. ما با بچهها در پارک قرار میگذاشتیم و علاوه بر اینکه قرار میگذاشتیم از چه خانوادههایی دیدار کنیم، یکسری از کودکان کار را هم جمع میکردیم و آنها نقاشی میکشیدند و قرار بود آن نقاشیها را به نفع خود کودکان کار بفروشیم که متاسفانه با دستگیری ما همه چیز بهم خورد.
بعد از اتمام بازجویی چه اتفاقی افتاد و چرا دست به اعتصاب غذا زدید؟
بعد از بازجویی قرار بود من را در زندان نگه دارند که به همین دلیل اعتصاب غذا کردم. یعنی زمانی که پروندهام داشت به دادگاه میرفت٬ برگهای را که در آن اتهاماتم را زده بودند و گفتند آخرین دفاعیاتم را بنویسم٬ دیدم در برگه نوشته شده «لازم بذکر است که فرقدانی تا زمان برگزاری دادگاه در بند دو الف سپاه پاسداران نگهداری شود» که وقتی این جمله را دیدم حالم خیلی بد شد و خود آقای خورشیدی بازجو گفت قرار نبود برگه را بالا بزنی و بخوانی. قرار بود فقط برگه رویی را ببینی. در واقع متوجه شدم بعد از پایان تحقیقات به قول خودشان ملاقات با خانواده هم ندارم و حتی قرار نیست من را با قرار وثیقه آزاد کنند یا حداقل به بند عمومی بفرستند. به همین دلیل اعتصاب غذا کردم.
در تمام این دو ماه در سلول انفرادی بودید؟
پنج روز اول در انفرادی بودم. بعد هم سلولی غنچه قوامی شدم و دقیقا روز دادگاه غنچه، اعتصاب غذای خشک خود را شروع کردم (قبلش با غنچه در اعتصاب غذای تر بودیم). همان روز قبل از اینکه غنچه از دادگاه برگردد٬ آمدند و گفتند وسایلت را جمع کن و من را به سلول انفرادی در همان بند بردند.
موضوعی که در مدت بازداشت خیلی رنجتان داد و همان انگیزهای شد تا مصاحبه کنید٬ چه بود؟
زمانی که در سلول بودم٬ لیوان کاغذیهایی که در آن شیر بود را باز میکردم و پلاستیک روی آن را میکندم و شروع میکردم به نقاشی کشیدن.. یکبار یکی از خانمها که اتفاقا خانم خوبی هم بود خیلی محترمانه نقاشیها را از من گرفت اما بعد از آن دیگر لیوان کاغذی به من ندادند.
سلول انفرادی دستشویی نداشت و برای رفتن به دستشویی کاغذ زیر در میگذاشتیم (حالا بماند که ساعتها میگذشت و کسی برای بردن من و غنچه به دستشویی نمیآمد و ما مجبور بودیم بر روی شکم بخوابیم تا خودمان را نگه داریم). خلاصه در انفرادی که بودم٬ کاغذ گذاشتم تا آمدند من را بردند دستشویی، هم داخل حمام و هم داخل دستشویی دوربین بود و وقتی میپرسیدیم این دوربینها چیست٬ میگفتند اینها کار نمیکند. آن روز در سطل آشغال دستشویی دو تا لیوان یکبار مصرف کاغذی دیدم. آنها را برداشتم و زیر لباسم گذاشتم وقتی من را سلولم میبردند، یکدفعه دیدم پچ پچ چند تا از مامورا میآید که دوربین را عقب و جلو بزن و این لیوانها را برای چه میخواهد. تازه متوجه شدم که دوربینهای دستشویی و حمام کار میکند و از آن موقع که متوجه این موضوع شدم به شدت حال روحیام بهم ریخت و هنوز هم کابوس میبینم.
بعد که داخل سلولام شدم یک دفعه یکی از خانمها چنان وحشیانه در آهنی سلول را باز کرد و گفت لباسهایت را بکن. من هم گفتم درست نیست لباسهایم را بکنم که شروع کرد به فریاد زدن... من هم لیوان کاغذیها را از لباسم در آوردم و انداختم زمین و گفتم همینها را میخواستید بیایید اما دوباره داد زد لباسهایت را بکن؛ تا اینکه یکی دیگر از مامورا آمد و با خشونت من را کنج سلول کردند و دو تا دستم را گرفتند و من هم داد زدم نکنید اما یکی از خانمها دستش را آورد و گذاشت جلوی دهنم و گفت ساکت شو سلولهای پایین مرد هست و صدایت را میشنوند، اگر ساکت نشوی چنان میزنم توی دهانت که دهانت پر خون شود که بعدها غنچه میگفت صدایم را میشنیده و به در میکوبیده و فکر میکرده به دلیل اعتصاب غذا حالم بد شده و به زور میخواهند به من سرم بزنند.
بعد یکی از خانمها دستهایم را محکم کوبید به دیوار پشت سرم (که استخوان دستم خیلی ورم کرد و تا مدتها درد داشتم) و دو نفر از ماموران خانم به زور لباس بالا تنهام را کامل درآوردند و به حدی وحشیانه این کار را میکردند که جای چنگشان تا مدتها روی بدنم مانده بود و به زور و بدترین فحشها را که نمیتوانم بر زبان بیاورم نثارم کردند و لباس پایین تنهام را هم کامل پایین کشیدند... حتی تکرار و یاد آن لحظات تمام بدنم را به لرزه در میآورد خیلی لحظه بدی بود. کاملا بهم ریختم. تمام هدفم از این مصاحبه این است که شاید شرح این ماجرا باعث شود دیگر چنین بلایی را بر سر کسی نیاورند. هنوز شبها کابوس میبینم که دستشویی دارم اما در تمام دستشوییها باز است و همه دارند نگاه میکنند و نمیتوانم دستشویی برم و از وحشت از خواب میپرم یا اینکه خواب میبینم که نقاشیهایم را به زور میخواهند از من بگیرند. کابوس آن روزها هنوز با من است.
فردای آن روز دو تا از ماموران که خانمهای خیلی خوبی بودند من را بخاطر دستم که روز قبلش دو مامور با شدت به دیوار کوبیده بودند به بهداری بردند. دکتر هم دارو داد اما به خاطر اعتصاب غذا حاضر نشدم قرص بخورم و درد را تحمل کردم و شرطم برای شکستن اعتصاب غذا این بود که تا زمان برگزاری دادگاه با وثیقه آزاد شوم و خانوادهام را ببینم.
در مدت بازداشت ملاقاتی هم با خانواده داشتید؟
در مدت یکماه و نیم بازجویی هیچ ملاقاتی نبود و بعد از اتمام بازجویی هم باز خبری نبود. وقتی اعتصاب غذا بودم گفتند اعتصابت را بشکن میخواهیم ملاقات بدهیم و خانوادهات تو را اینطور نبینند و وقتی چیزی برای خوردن برایت میآورند بخور؛ تا اینکه دو روز قبل از اینکه آزادم کنند یک ملاقات دادند که متاسفانه آقای صلواتی گفته بود که در ملاقات خود بازجو باید باشد وگرنه اجازه ملاقات نمیدهد. دو روز بعد هم با وثیقه سنگین آزادم کردند.
با توجه به اینکه در برگه نوشته بودند تا برگزاری دادگاه در بند دو الف نگهات دارند٬ چطور شد که آزاد شدید؟
وقتی اعتصاب غذا کرده بودم به شدت لاغر و ضعیف شده بودم و داشتم هوشیاریام را از دست میدادم و زندانبانان ترسیده بودند. حتی من را دوباره به سلول غنچه فرستادند تا اگر اتفاقی برایم افتاد او خبرشان کند اینکه یکروز آمدند من را با همان دمپایی و وضعیتی که بودم سوار ماشین کردند و در تمام مدت چشم بند به چشمم بود.
من را بردند در یک ساختمانی که بعد متوجه شدم دادگاه انقلاب است و بعد من را به اتاقی بردند که قاضی صلواتی در آن بود و متوجه شدم قاضی پرونده اوست. خود صلواتی وقتی حال و روزم را دید٬ پرسید «چرا این شکلی شدی؟» و گفت با وثیقه میخواهیم آزادت کنیم اما دوباره برای دادگاه بر میگردی. در آن جلسه قاضی صلواتی گفت:« درست است که برای کسانی که معلوم نیست چه اتفاقی برایشان افتاده به این روز بیفتی مثل ندا آقا سلطان؟ ندا را انگلیسیها کشتند و رسانههای خارج کشور طوری روی مخ شما کار کردند که حالا فکر میکنید کار دولت و نظامتان بوده است. ارزش داشت که خودت را بخاطر چهارتا فتنه گر که معلوم نیست چه کسانی آنها را کشتند به این روز بیاندازی؟» این را که گفت نتوانستم حرفم را نزنم و گفتم: « فتنه گر نه، شهدای سال ۸۸» گفت: «فتنه گران انتخاباتی.» دوباره جواب دادم: « اسمشان شهدای سال ۸۸ هست نه فتنه گر» بعد گفت: « میدانی در اتهاماتت توهین به مقدسات آمده و حالا داری این طور بلبل زبانی میکنی؟» من هم که برگه اتهامات را دیده بودم٬ گفتم: «توهین به مقدسات در اتهاماتم نبود مگر اینکه انتقاد به آقای خامنهای و سپاه از نظر شما توهین به مقدسات باشد» یکدفعه قاضی صلواتی عصبانی شد و گفت: « کاری نکن اینقدر اینجا نگهت دارم که علف زیر پات سبز بشه. دارم احترام موی سفید پدر و مادرت را نگه میدارم. مخت را شستشو دادهاند.» البته به دلیل همین جواب دادنم اینقدر عصبانی شد و مبلغ وثیقه را بالا بردند.
وثیقه اول ۶۰۰ میلیون تومان بود که اصلا خودم جا خوردم که چرا پدر و مادرم قبول کردند این وثیقه را بدهند مگر من تروریست بودم یا فرار میخواستم فرار کنم که نیاز به وثیقه به این سنگینی باشد بعد هم که بهانه آوردند که سند خانه را زیاد حساب کردید و در کل مبلغ وثیقه شد یک میلیارد و سیصد میلیون تومان. هنوز برایم سوال است که مگر جرم من چه بوده که باید چنین وثیقه سنگینی بگذارند.
چه اتهاماتی در پرونده آورده شده بود؟
تبلیغ علیه نظام، اقدام علیه امنیت کشور، تجمع و تبانی با افراد ضدانقلاب و فرقه ضاله، توهین به نمایندگان مجلس از طریق مهارت نقاشی و توهین به مقام معظم رهبری و سپاه پاسداران و سه قوه٬ در حین بازجویی به اتهاماتم اضافه شد. در دفاعیه هم نوشتم که آیا دیدار از خانوادههای زندانیان سیاسی و خانواده شهدا که پروندههایشان باید پیگیری میشد اما نشد، اقدام علیه امنیت ملی است؟! به خود بازجوها هم که مدام میگفتند شما از خط قرمزها عبور کردید٬ گفتم اگر خط قرمزهای شما همدردی با خانواده شهدا سال ۸۸ و عاشورا و به خصوص ستار بهشتی است و جزء اقدام علیه امنیت ملی و تبلیغ علیه نظام محسوب میشود٬ پس خط قرمزهایتان دیگر تبدیل به خط سبز شده است.
علت بازداشتتان چه بود؟
در واقع من با تعدادی از دوستان آتنا دایمی، امید علیشناس، اسو رستمی، علی نوری به دیدن خانوادههای سال ۸۸ و زندانیان سیاسی و خانواده ستار بهشتی میرفتیم. در جلوی زندان اوین هم یکسری تجمعات اعتراضی بود که خانم نرگس محمدی را خواسته بودند که حکم ۶ سال به او بدهند و من در آن جمع بودم. البته این گونه فعالیتها را داشتم علاوه بر اینکه در صفحه فیس بوکم نقاشیهای خود را میگذاشتم و آقای خامنهای و سپاه را نقد میکردم که البته به عنوان حق هر شهروندی این نقدها را میکردم و هیچگاه انتقاداتم همراه با توهین نبود و خیلی محترمانه بود.
این نقدها بیشتر حول چه موضوعاتی بود؟
به دلیل مشکلات اقتصادی که مردم کشورم با آن دست به گریبان بودند و اینها ناراحتم میکرد و به عنوان یک شهروند نمیتوانستم نسبت به این مسائل بیتفاوت باشم.
در مورد نمایشگاه نقاشی هم که برگزار میکردید حساسیتی وجود داشت؟
یک نمایشگاه نقاشی برگزار کردم که خیلی از فعالان سیاسی و خانوادههای شهدای سال ۸۸ و از خانوادههای بهائیان بودند و زهرا موسوی دختر آقای میر حسین موسوی هم حضور داشتند و شرکت کنندگان از وضعیت پدرشان پرسیدند و ایشان هم در مورد شرایط پدر و مادرشان میگفتند که حاشیههایی ایجاد شد. همین موضوع را به عنوان یکی از اتهامات «تجمع و تبانی با افراد ضد انقلاب فرقه ضاله» برایم در نظر گرفتند که وقتی پرسیدم ما فرقه ضاله نداریم گفتند منظور همان بهاییهاست که آنجا آمدند.
گویا در مورد نقاشیهایتان هم خیلی مورد بازجویی قرار گرفتید؟
بله، کاریکاتور یکسری از نمایندگان مجلس را که با ذغال کشیده بودم و هم زمان با تصویب قانون وازکتومی و توبکتومی ممنوع، آن را در صفحه فیسبوکم گذاشتم. اولین برگهای که در بازجوییهایم، پیش رویم گذاشتند همین بود و همین طراحی یکی از دلایل ممنوعیتم برای ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد «رشته نقاشی» دانشگاه الزهرا شد. اتهام توهین به نمایندگان مجلس شورای اسلامی از طریق مهارت نقاشی و نشر آن در فضای مجازی هم یکی از اتهاماتم شد. در طول بازجویی تمام نقاشیهای من را جلویم میگذاشتند و میپرسیدند منظورت از این نقاشی چه بوده و این نماد چیست؟
نقاشی و طرحهایتان سیاسی بود یا اجتماعی؟
بیشتر نقاشیهایم سیاسی بود یعنی در بیشتر طرحها سر خروسی است که بدن ندارد و چشمهایشان باز است. یکی از نقاشیها که خیلی روی آن حساس بودند دیواری بود که بالای آن آسمان بود و روی دیوار اعلامیه زده شده بود و روی اعلامیه سر یک خروس بود که پایین آن نوشته بودم خروسی بنام سحر ناپدید گشته است از یابنده تقاضا میشود آن را به مردم تحویل دهد. درباره این طرح زیاد بازجویی شدم و نوشتم که منظورم از سحر٬ بیداری است و خروسی که در کارهایم استفاده میکنم که سرش از بدنش جدا شده در حقیقت نماد بیداری است و با وجود اینکه سرش از بدنش جدا شده اما همچنان زنده و بیدار است. یکی از کارهای دیگرم هم به کار بردن اعداد در نقاشی بود و در بازجوییها میگفتند منظورت از این اعداد ۲۴۵، ۲۴۹، ۲۵۶ و... چیست؟ گفتم: « واقعا یادتان نمیآید؟ اینها شمارههایی در بهشت زهرا و نماد شهدای سال ۸۸ هستند که در آنجا دفن شدهاند.»
به دلیل همین نقاشی از ادامه تحصیل منع شدید؟ در این مورد بیشتر توضیح میدهید؟
بعد از این که به دانشگاه رفتم٬ خانم خزعلی رئیس دانشگاه الزهرا گفتند: « با این کاری که کردید پای خود را فراتر از قانون گذاشتید و گفتند بیشتر تحقیق میکنند٬ بعد که متوجه شدند فعال هستم گفتند انشالله در سالهای بعد در جاهای دیگر ببینمتان! یعنی در واقع دیگر ادامه تحصیل برایم تمام شده است.»
وقتی فهمیدید که دیگر نمیتوانید تحصیلتان را ادامه دهید چه احساسی پیدا کردید؟
موضوعی که بیشتر از همه من را رنج میدهد این است که با معدل کل ۱۹.۷۸ رتبه برتر کل دانشگاه الزهرا به عنوان استعداد درخشان و نخبه شناخته شدم و متاسفانه نگذاشتند در مقطع کارشناسی ارشد ادامه تحصیل بدهم و از دانشگاه حذف شدم. یعنی وقتی لیسانسم را گرفتم برای ادامه تحصیل در فوق لیسانس با شرط معدل به عنوان استعداد درخشان معرفی و قبول شدم. از دانشگاه تماس گرفتند که برای ثبت نام بروم اما چون در آن زمان در زندان بودم و خواهرم قضیه را گفته بود که به چه علت برای ثبت نام نمیتوانم بروم٬ خانم خزعلی موضوع را فهمید و دانشگاه از ثبت نام من صرف نظر کردند.
بعد از آزادی دیداری با آقای مطهری داشتید؟
بله، اول با دفتر ایشان تماس گرفتم و اگر نمیگفتم هم سلولی غنچه قوامی بودم ملاقات نمیدادند. چون مادر غنچه در ملاقات با آقای مطهری گفته بودند که چرا باید در دستشویی و حمام دوربین باشد و ماجرای من را تعریف کرده بودند که به دلیل چند تا نقاشی هتک حرمت کرده بودند. خلاصه در ملاقات با آقای مطهری همه اتفاقات را گفتم و پرسیدند انتظارتان چیست؟ گفتم: « تمام اینها را میگویم که دیگر چنین اتفاقی در زندان نیفتد و اینگونه بازرسی بدنی نکنند.» ایشان هم گفتند: « یک نامهای روی این نامه که زدهای میزنم و به رئیس قوه قضاییه منتقل میکنند اما اینکه چه کاری انجام دهند را نمیدانم. من فقط تا این حد که این نامه را برایشان بزنم میتوانم اقدام کنم. »
برای دیگر مراجع قانونی هم نامه شکایت فرستادید؟
بله، اما متاسفانه متوجه شدم نامهها قبل از اینکه به مقصد برسد به دست بازجویم رسیده است. دیروز بازجویم تلفن زد و گفت: « این نامهها را چرا نوشتی؟ ما که گفتیم کنترل میکنیم و برخورد میکنیم و خط به خط نامهها را خواندند.» پرسیدم: « این نامهها دست شما چکار میکند؟» گفت: « خانم فرقدانی شما مثل اینکه مجموعه ما را خیلی دستکم گرفتید!»
به کدام مراجع نامه را فرستاده بودید؟
ریاست کل دادگستری، معاونت زنان در ریاست جمهوری، دیوان عالی کشور، دادستان کل کشور، اداره کل زندانهای استان، رئیس کل زندان اوین، دبیرخانه تشخیص مصلحت نظام، مجلس شورای اسلامی و رهبری و ریاست جمهوری. این نامهها را پست کردم اما دیروز متوجه شدم هنوز به دست آنها نرسیده و در دست بازجو است.
با توجه به تمام این اتفاقات و همچنین محرومیت از ادامه تحصیل چه انتظاری از دولت دارید؟
من هیچ انتظاری از دولت ندارم زیرا فکر میکنم سه قوه تا زمانی که دستور از بالا میرسد کاری نمیتوانند انجام دهند و در حقیقت تنها امیدم به خداست و از مردم میخواهم در برابر ظلمی که به آنها میشود سکوت نکنند و حق خود را بگیرند. متاسفانه در قبال سکوتی که میشود افرادی که حرف میزنند بازداشت میشوند حکم زندان و اعدام میگیرند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر