لعنت بر خمینی.
تا ابد ملعون باد یاد و خاطره خمینی.
روزی که ناگهانتاری ز موی عارض «بوجهل» در کتاباز ضحاک تا فریدوندزدانه جای شهپر طاووس را گرفتو آنشب که عکس اودر قاب تنگ ماهآسوده تر ز مردمک چشم جا گرفتشهر غنوده رادودی غلیظ چون شب دوزخ فرا گرفتاز هر مغازه آتش طغیان زبانه زدوز هر کرانهلشکر طغیان شکن رسیدچندانکه شهر چهره نا آشنا گرفت.جنگاوران سرخبا نقش لاله ها به عَلَم های گونه گونداغ شهید را همه جا تازه داشتندپیران موسپیدبر سینه برهنه دیوارهای شهردشنام ها به جای دعاها نگاشتندگلچهرگانبه پاس سکوت سپاهیانگلبوسه بر دهان مسلسل گذاشتندآنگاه جملگیمشت درشت بر کمر آسمان زدندفریادهای خشم به گوش جهان زدند.ناگه خزان سرخپس از نوبهار سبزبا جنگ از کرانه مغرب فرا رسیدوز موج خونشراره ی طغیان فرو نشستباد ستیزه جویعَلَم های کهنه رابا نقش لاله های شهادت فرو شکستآنگاه لاله های طبیعیبه رغم فصلدر کشتزار حادثهسر برفراختندوز شرم زندگانچون شمعبر مزار شهیدان ناشناسماندند و د رحباب بلورین گداختند.گلهای آتشینبعد از کرشمه های زنان با سپاهیاناز لوله های گرم مسلسل جدا شدندپایان گرفت الفت «گل ها» و «لوله ها»آنگاه این دو واژه از هم گسیختهپنهان شدند در پس نام «گلوله ها»وز دیدگاه خویشراه هلاک آدمیان را شناختند.باران و آفتابدشنام های کهنهه و خونهای تازه رابر سینه برهنه دیوارهای شهرآمیختند و رهگذران را هزار بارزین بازوی دوگانه خود خیره ساختند.امروز کودکان و جوانان و مادراندر دوزخی به نام «بهشت برادران»بر گرد روشنایی فواره های سرخچون شمع در سرشک ندامت تپیده اندوز گوشه های چشمگل ها و لوله های پر از درد و داغ را بر گور جنگیان نگون بخت دیده انداما نگفته اندکز لابلای دفتر اندیشه های خویشآن تار موی راوز قاب ذهنصورت آن فتنه جوی راآیا ربوده اند و به آتش کشیده اند؟یا با کلید وعده او در بهشتنوبت گرفته اند و به دوزخ رسیده اند.این کاوه های غافل اندوهگین هنوزمغز گرانبهای جوانان خویش راقربانی قساوت ضحاک می کننداما کجاست روح فریدون نامدارکز مرز شاهنامه اگر پا برون نهد«ضحاک» دیو را همه در خاک می کندوانگه به پاس مقدم آن ایزدی سروشآئینه ضمیر پشیمان خویش رااز نقش «ماردوش»وز جلوه های دوزخی ا
نادر نادرپوراز ضحاک تا فریدونشعر بالا شاعر میهن دوست نادر نادر پور
لعنت بر خمینی.
پاسخحذفتا ابد ملعون باد یاد و خاطره خمینی.
پاسخحذف
پاسخحذفروزی که ناگهان
تاری ز موی عارض «بوجهل» در کتاب
از ضحاک تا فریدوندزدانه جای شهپر طاووس را گرفت
و آنشب که عکس او
در قاب تنگ ماه
آسوده تر ز مردمک چشم جا گرفت
شهر غنوده را
دودی غلیظ چون شب دوزخ فرا گرفت
از هر مغازه آتش طغیان زبانه زد
وز هر کرانه
لشکر طغیان شکن رسید
چندانکه شهر چهره نا آشنا گرفت.
جنگاوران سرخ
با نقش لاله ها به عَلَم های گونه گون
داغ شهید را همه جا تازه داشتند
پیران موسپید
بر سینه برهنه دیوارهای شهر
دشنام ها به جای دعاها نگاشتند
گلچهرگان
به پاس سکوت سپاهیان
گلبوسه بر دهان مسلسل گذاشتند
آنگاه جملگی
مشت درشت بر کمر آسمان زدند
فریادهای خشم به گوش جهان زدند.
ناگه خزان سرخ
پس از نوبهار سبز
با جنگ از کرانه مغرب فرا رسید
وز موج خون
شراره ی طغیان فرو نشست
باد ستیزه جوی
عَلَم های کهنه را
با نقش لاله های شهادت فرو شکست
آنگاه لاله های طبیعی
به رغم فصل
در کشتزار حادثه
سر برفراختند
وز شرم زندگان
چون شمع
بر مزار شهیدان ناشناس
ماندند و د رحباب بلورین گداختند.
گلهای آتشین
بعد از کرشمه های زنان با سپاهیان
از لوله های گرم مسلسل جدا شدند
پایان گرفت الفت «گل ها» و «لوله ها»
آنگاه این دو واژه از هم گسیخته
پنهان شدند در پس نام «گلوله ها»
وز دیدگاه خویش
راه هلاک آدمیان را شناختند.
باران و آفتاب
دشنام های کهنهه و خونهای تازه را
بر سینه برهنه دیوارهای شهر
آمیختند و رهگذران را هزار بار
زین بازوی دوگانه خود خیره ساختند.
امروز کودکان و جوانان و مادران
در دوزخی به نام «بهشت برادران»
بر گرد روشنایی فواره های سرخ
چون شمع در سرشک ندامت تپیده اند
وز گوشه های چشم
گل ها و لوله های پر از درد و داغ را
بر گور جنگیان نگون بخت دیده اند
اما نگفته اند
کز لابلای دفتر اندیشه های خویش
آن تار موی را
وز قاب ذهن
صورت آن فتنه جوی را
آیا ربوده اند و به آتش کشیده اند؟
یا با کلید وعده او در بهشت
نوبت گرفته اند و به دوزخ رسیده اند.
این کاوه های غافل اندوهگین هنوز
مغز گرانبهای جوانان خویش را
قربانی قساوت ضحاک می کنند
اما کجاست روح فریدون نامدار
کز مرز شاهنامه اگر پا برون نهد
«ضحاک» دیو را همه
در خاک می کند
وانگه به پاس مقدم آن ایزدی سروش
آئینه ضمیر پشیمان خویش را
از نقش «ماردوش»
وز جلوه های دوزخی ا
نادر نادرپور
پاسخحذفاز ضحاک تا فریدون
شعر بالا شاعر میهن دوست نادر نادر پور